تأثیر دوست
اگر دوستى به مهمانى دل تنهاى ما آمد و پایش را در محراب خلوت دل تنهاى ما گذاشت و وقتى پاى شنود گلواژههاى صورتى او نشستیم، ذهن و دل ما را چون پرستویى سبکبال به دنبال شمیم خویش و درنهایت به سوى حضرت عشق رهنمون ساخت، باید بدانیم که آرى، خود اوست، نیمهى گمشده مان!
مولوى گوید:
هر ندایى که تو را بالا کشید
آن ندا مىدان که از بالا رسید
«شمس تبریزى» گوید: « اگر سخنى را شنیدید و به دلتان نشست، بدانید که آن سخن حق است و به دنبال آن بروید ! »
نگارنده بر این باور است که: متبرکند انسانهاى اندک شمارى که پیوسته در روح دیگران جارى هستند، آنان سرریز از عشق و لبریز از محبت هستند که چه دلنشین است همسایهگى با چنین روحهایى که آدمى را از روزمرگى به روزسبزى مىبرند و اندیشه و احساس انسان را بر بال سپید فرشته تنهایى و عشق و عرفان مىنشانند و بر چکاد فرزانگى عطرآلود و سبز خویش مهمان مىکنند و جام وجود آدمى سرشار از دل مشغولى شعفانگیز و دلشوره شوقناک حضورشان مىگردد و از قول «جبران خلیل جبران» مىگویند:
تو دو تن هستى؛ یکى، بیدار در ظلمت و دیگرى، خفته در نور!
آنگاه یاد معطر نامش بر گلبرگهاى نازک دلمان تازگى و طراوت را به ارمغان مى آورد. او انسانى است که با پر نگاه تفکرش دل و روح آدمى را بر نیلگون آسمان بیکران فرزانگى مىبرد و لب بر بالهاى فرشتگان سپیدبال خودباورى مىنهد و غم و رنج و غربت و تنهایى و بىکسى انسان را چون غبارى در همهمه تفکر و هلهله شعفناک خویش محو مىکند و پریشانى آدمى را پرپر و دست در دست لرزان و چشم در چشمان بىتابمان مىاندازد و با سکوتى طربناک مىسراید:
« مهربونم، خیلى دلم برات تنگه، چشم به راه فرداهاى طلایى تو دارم! »
دوست، پاکیزگى در تفکر را به ما مىآموزد، زیرا:
عمل تجسم مادى اندیشه است
و اخلاق تظاهر مادى فکر
پس، براى داشتن اعمالى خوب
باید افکارى خوب داشت!
«توماس هاکس» اینگونه دوست را متبرک دانسته و موهبتى از طرف خداوند و مىگوید:
« متبرکند آنها که این موهبت را دارند تا دوستى بیافرینند. و آن خود هدیهاى است از جانب خداوند. بسیار است آنچه بدین معنا مىگنجد، ولى بالاتر از همه، قدرت آن است که آدمى از خود بیرون شود، و با درون دیگرى آنچه را شریف است و عزیز تواند بود، بستاید و دوست بدارد! »
«کامینگز» دوست را دولت مىداند و مىسراید:
اینقدر که ما (هر دو) ایم و بى (دویى)
شب کجا مىتواند این قدر آسمان باشد؟
آسمان کجا مىتواند اینقدر آفتابى باشد؟
از دولت توست که من این قدر منم!
این انسانهاى متبرک، کارى را که « میکل آنژ » با آن قطعه سنگ کرد، با سنگ وجود آدمى مىکنند و فرشته درون انسان را تجسم مىبخشند.
حکایت « میکل آنژ » و فرشته:
روزى میکل آنژ با کمک عده اى سنگ سیاه نسبتاً بزرگى را بر روى زمین مى غلطاند تا به طرف منزل خود ببرد. یکى از دوستان میکل آنژ نزدیک او آمد و پرسید: « با این سنگ سیاه چه مىکنى؟ » میکل آنژ گفت: « فرشتهاى درون او اسیر است که مىخواهم او را نجات دهم. »
دوست میکل آنژ با ناباورى از او خداحافظى کرد و رفت. چند ماه بعد، دوست میکل آنژ به مهمانى او آمد و مجسمهى سنگى فرشته بسیار زیبایى را در اتاق او دید. با حیرت و تحسین از میکل آنژ پرسید: « این مجسمه چقدر زیباست از کجا آوردهاى؟» میکل آنژ گفت : « از درون همان سنگ سیاه درآوردم! »بىشک، در همسایگى و مجاورت این انسانهاى معطر و متبرک روح و جسممان داراى فیلترهایى نامریى مىشوند.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دوستی ( یکشنبه 89/5/24 :: ساعت 8:53 عصر )
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.